یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس

ساخت وبلاگ
 یکی بود هیچ نبود در خیابانی که دختران زرین آفتاب سهم زیستن را دوباره به یغما می برندمرده ای زنده...  شاید زنده ای مردهباورم نیست (با تو می شود بیشتر غصه خورد) آن سو دخترکی درون سطل های زباله  حجمی از گرسنگی رابر دوش می کشداما  تو چه عاشقانه ارابه خدایان را به غارت می بری در سکوتی مبهم  فاصله ها کوتاه می شوند از دل سخت ترین واژه ها با خود می گریم تا آواز مردنم را از دورها بشنویکه چگونه دل انگیزترین موجود  در شیرابه های لجن و کثافت می لغزد ای تهی شده تو همه ای ما هیچ  یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس...
ما را در سایت یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keshavarz56a بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 10:28

در تار و پودی از نگاهت نقشی است بر قلب مرده ی من ای فرزند سرنوشت آخر تو را چه سهمی از زندگانیست که ایستاده به خیابانی از آرزو خیره شده ای درون من غوغایی است انگار شب تمام شدنی نیست یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس...
ما را در سایت یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keshavarz56a بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 10:28

چقدر بیهوده در ابعادی اینچنینبا چشمانی نیمه باز حتی نمی شود نفس کشیدانگار زنده ایروی تخت رها می شوی چندین باربه چپ و راست می لغزی سنگینی رهایت نمی کندخستگی را می پذیری در تنهایی مطلقتصویرهای ذهنت را مرور می کنی با خودت می گویی تیغ های آفتاب که برسدروز دیگری است اما می بینی دوباره تکرار شده ای  یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس...
ما را در سایت یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keshavarz56a بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 10:28